بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أبا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک...
عجب نقــشی بازی کردی، مسلم! عجب رســالتی را به دوش گرفتی مسلم! تاریخ تو را می ستاید...
خوب نشان دادی کسانی که به نائب امام زمانشان رحم نکنند، قاتل امام زمانشان می شوند...
اشک ریختم وقتی صدای پای اسبان را شنیدی و دانستی که به طلب تو آمده اند. وقتی اِنّا لله وَانّا اِلَیْه راجِعُونَ گفتی ...
اشک ریختم وقتی لبت مسلم! لبت خونین شد؛ وقتی بر بامها برآمدند و سنگ و چوب بر تو میزدند و آتش بر نی میزدند و بر سرت می ریختند...
وقتی گریه کردی و اشقیاء پرسیدند: ای مسلم چرا گریه میکنی؟ مرد که گریه نمی کند؟ و تو چه مردانه گفتی: گریه من برای خود نیست بلکه گریهام برای آن سید مظلوم جناب امام حسین (علیه السلام) و اهل بیت او است که به فریب این منافقان غدار از یار و دیار خود جدا شدهاند و روی به این جانب آوردهاند. میدانم بر سر ایشان چه خواهد آمد...
وقتی تو را به دارالاماره ابن زیاد (لعنت الله علیه) بردند و تشنگی بر تو غلبه کرد و چون آب خواستی قدح از خون دهانت سرشار شد، قدح آب خوناب شد. چه خوب گفتی: «گویا مقدر نشده است که من از آب بیاشامم...». چه خوب که نیاشامیدی تا در روز بزرگی که رو در روی حسین قرار خواهی گرفت، شرمنده حسین و کودکانش نباشی...
من با مناجاتت نیز اشک ریختم بر بام قصر ابن زیاد، می دانم حسین را ز دور می دیدی که به سمت کوفه می آید، با عباس و اکبر و قاسم و اصغرش...
گریه کن مسلم، ما با سوز تو همراهیم...
نوشتهبودی بیاید و حالا کار از کار گذشتهبود...