لعل لیلا

گاهی، نگاهی، یادی...

لعل لیلا

گاهی، نگاهی، یادی...

نوشته ها، خاطرات، آرزوها و افکار لیلا دولت آبادی...

۹ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

روضه امشب سنگین است، روضه گودی قتلگاه...

لحظات آخربود. ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) یکه و تنها بر روی خاک افتاده بود، بدن پر از زخم، پر از خون. صدای استغاثه ­ی حضرت بلند بود، عبدالله بن حسن طفل سیزده ساله امام حسن مجتبی (علیه السلام)، از خیمه بیرون آمد و به سوی میدان دوید. او می­ دوید و زینب به دنبال او... امام حسین (علیه السلام) به خواهرش فرمود او را نگه‌دار. اما عبدالله خود را رهانید و به حسین رسید: به خدا از عمویم جدا نمی‌شوم. نامردی بنام ابجر بن کعب به طرف امام حسین (علیه السلام) حمله کرد؛ دست عبدالله بود که سپر عمو شد و فریاد زد: وای مادرم!

امان از دل حسین در این لحظه...امان از دل حسین. چه می توانست بگوید به طفلی که لحظه­ های آخر عمر خود را می گذراند: عزیز دلم صبر کن،  به زودی به دیدار پدرت می شتابی...

و حرمله ملعون تیری انداخت و عبدالله به دیدار پدر رفت...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۲ ، ۱۳:۰۰
لیلا دولت آبادی

بروید فرزندانم! بروید دسته‌گل‌های برومند زینب کبری، بروید فدای حسین شوید!
همه‌ی عالم به فدای حسین! در این بهترین کارِ عالم، چه حاجت به استخاره؟ چه چیز زیباتر از تکه‌تکه شدن برای زیباترین شاه‌کار خلقت؟ بروید و آسمان را بیش از این منتظر بارش ابرهای پریشانش نگذارید. بروید و روی خاک را به بوی مُشک سرخ‌فامتان رنگین کنید. بروید، که شما و مادر، همه فدای حسین

zainab

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۲ ، ۱۱:۴۶
لیلا دولت آبادی


نوحه بنشین تا به تو گویم زینب حسین فخری مداح جنوبی

بنشین تا به تو گویم زینب

غم دل با تو بگویم زینب

بعد من قافله سالار تویی خواهر من

خولی و شمر به ما دشمن جان خواهد شد خواهر من

         دختر حیدر کرار تویی خواهر من

         خون ما جمله در این دشت روان خواهد شد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۲ ، ۱۱:۰۶
لیلا دولت آبادی

مجنون شبیه طفل تو شیدا نمی شود

زین پس کسی بقدر تو لیلا نمی شود


بی شانه نیز می شود امروز سر کنم

                                                            زلفی که سوخته گره اش وانمی شود

 

درد رقیه تو پدر جان یتیمی است                   درد سه ساله تو مداوا نمی شود
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۲ ، ۱۳:۱۹
لیلا دولت آبادی

و حسین وارد شد...

امروز دوم محرم الحرام سال 61 هجری قمری است...

کربلا، میزبان است و اهل بیت دردانه پیامبر (صلوات الله علیهم اجمعین) میــهمان..

زینب نگران است. حسین را می­نگرد که با یاران خود اتمام حجت می­کند: «اما بعد، مردم برده دنیایند، دین بر زبانشان است و در پی آنند، تا وقتی زندگی‌شان بگذرد. هرگاه با بلا آزموده شوند، دینداران اندک می‌شوند. سپس پرسید: آیا اینجا کربلاست؟ گفتند: آری. فرمود: اینجا جای محنت و رنج است؛ اینجاست محل فرود آمدن ما و مرکبهایمان و ریخته شدن خونهایمان.
همه فرود آمدند، بارها را کنار فرات گشودند، خیمه‌ای برای حسین ـ علیه السلام ـ و خانواده و فرزندان او افراشته شد. خیمه برادران و عموزادگان را اطراف خیمه او زدند. حسین ـ علیه السلام ـ در خیمه‌اش نشست و به اصلاح شمشیرش پرداخت. چون غلام ابوذر نیز با او بود، حضرت، اشعار «یا دَهرُ افًّ لکِ من خلیلٍ...» را می‌خواند».

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۲ ، ۱۵:۵۹
لیلا دولت آبادی

یادش بخیر...

تو زیر زمین حسینیه حاجی بابا، همه نوه های قد و نیم قد وایمیستادیم و این نوحه قدیمی خاطره انگیز رو قبل مراسم هرشب دهه اول محرم  برای مردم میخوندیم...

 


سرود زیبای  بازاین چه شورش است... رو گروه سرود بچه های آباده در دهه 60 اجرا کردن و برای خیلی ها خـــــــــاطره درست کردن...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۲ ، ۱۵:۰۴
لیلا دولت آبادی

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أبا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک...


عجب نقــشی بازی کردی، مسلم! عجب رســالتی را به دوش گرفتی مسلم! تاریخ تو را می­ ستاید...

خوب نشان دادی کسانی که به نائب امام زمانشان رحم نکنند، قاتل امام زمانشان می­ شوند...


مسلم بن عقیل


امروز قصه­ ات را شنیدم و پا به پای دلتنگی­هایت اشک ریخـــتم...

اشک ریختم وقتی صدای پای اسبان را شنیدی و دانستی که به طلب تو آمده ­اند. وقتی اِنّا لله وَانّا اِلَیْه راجِعُونَ گفتی ...

اشک ریختم وقتی لبت مسلم! لبت خونین شد؛ وقتی بر بام‌ها برآمدند و سنگ و چوب بر تو می‌زدند و آتش بر نی می‌زدند و بر سرت می‌‌ ریختند...

وقتی گریه کردی و اشقیاء پرسیدند: ای مسلم چرا گریه می‌کنی؟ مرد که گریه نمی­ کند؟ و تو چه مردانه گفتی: گریه من برای خود نیست بلکه گریه‌ام برای آن سید مظلوم جناب امام حسین (علیه السلام) و اهل بیت او است که به فریب این منافقان غدار از یار و دیار خود جدا شده‌اند و روی به این جانب آورده‌اند. می‌دانم بر سر ایشان چه خواهد آمد...

وقتی تو را به دارالاماره ابن زیاد (لعنت الله علیه) بردند و تشنگی بر تو غلبه کرد و چون آب خواستی قدح از خون دهانت سرشار شد، قدح آب خوناب شد. چه خوب گفتی: «گویا مقدر نشده است که من از آب بیاشامم...». چه خوب که نیاشامیدی تا در روز بزرگی که رو در روی حسین قرار خواهی گرفت، شرمنده حسین و کودکانش نباشی...

من با مناجاتت نیز اشک ریختم بر بام قصر ابن زیاد، می دانم حسین را ز دور می­ دیدی که به سمت کوفه می­ آید، با عباس و اکبر و قاسم و اصغرش...

گریه کن مسلم، ما با سوز تو همراهیم...

نوشته‌بودی بیاید و حالا کار از کار گذشته‌بود...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۲ ، ۱۵:۵۲
لیلا دولت آبادی

بسم الله الحمن الرحیم
می نویسم تا حرفهای نگفته ام را گفته باشم ، می­نویسم برای لـــــــــــــــــــــــــــــعل...

برای دختـــــــــــــــــر نداشته­ ام...

دختری که شاید هیچوقت نداشته باشمش؛ ولــــــــــــــــــی می نویسم تا داشته باشم...

خاطراتم را، دلتنگی­هایم را، آرزوهایم را، گذشـــــــــــــــــــــته­ ام را...جواهر دختر لعل

می­نویســــــــــــــــــــم برای لـــــــــــــــــــــــــــــــــعل...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۲ ، ۰۹:۱۶
لیلا دولت آبادی

در سمت توام

                  دلم باران ...

                            دستم باران ...

                                          دهانم باران ...

                                                        چشمم باران ...

روزم را با بندگی تو پاگشا می کنم

          هر اذانی که می وزد پنجره ها باز می شوند

یاد تو کوران می کند

 

هر اسم تو را که صدا می زنم

ماه در دهانم هزار تکه می شود

کاش من همه بودم

با همه دهان ها تو را صدا می زدم

 

کفش های ماه را به پا کرده ام

                                      دوباره عازم توام

 

تا بوی زلف یار در آبادی من است

                          هر لب که خنده ای کند از شادی من است

زندگی با توست

                    زندگی همین حالاست...باران




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۲ ، ۰۹:۱۶
لیلا دولت آبادی