روضه امشب سنگین است، روضه گودی قتلگاه...
لحظات آخربود. ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) یکه و تنها بر روی خاک افتاده بود، بدن پر از زخم، پر از خون. صدای استغاثه ی حضرت بلند بود، عبدالله بن حسن طفل سیزده ساله امام حسن مجتبی (علیه السلام)، از خیمه بیرون آمد و به سوی میدان دوید. او می دوید و زینب به دنبال او... امام حسین (علیه السلام) به خواهرش فرمود او را نگهدار. اما عبدالله خود را رهانید و به حسین رسید: به خدا از عمویم جدا نمیشوم. نامردی بنام ابجر بن کعب به طرف امام حسین (علیه السلام) حمله کرد؛ دست عبدالله بود که سپر عمو شد و فریاد زد: وای مادرم!
امان از دل حسین در این لحظه...امان از دل حسین. چه می توانست بگوید به طفلی که لحظه های آخر عمر خود را می گذراند: عزیز دلم صبر کن، به زودی به دیدار پدرت می شتابی...
و حرمله ملعون تیری انداخت و عبدالله به دیدار پدر رفت...