لعل لیلا

گاهی، نگاهی، یادی...

لعل لیلا

گاهی، نگاهی، یادی...

نوشته ها، خاطرات، آرزوها و افکار لیلا دولت آبادی...

فصل پنجم- عبدالله بن حسن مجتبی (علیه السلام)

يكشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۲، ۰۱:۰۰ ب.ظ

روضه امشب سنگین است، روضه گودی قتلگاه...

لحظات آخربود. ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) یکه و تنها بر روی خاک افتاده بود، بدن پر از زخم، پر از خون. صدای استغاثه ­ی حضرت بلند بود، عبدالله بن حسن طفل سیزده ساله امام حسن مجتبی (علیه السلام)، از خیمه بیرون آمد و به سوی میدان دوید. او می­ دوید و زینب به دنبال او... امام حسین (علیه السلام) به خواهرش فرمود او را نگه‌دار. اما عبدالله خود را رهانید و به حسین رسید: به خدا از عمویم جدا نمی‌شوم. نامردی بنام ابجر بن کعب به طرف امام حسین (علیه السلام) حمله کرد؛ دست عبدالله بود که سپر عمو شد و فریاد زد: وای مادرم!

امان از دل حسین در این لحظه...امان از دل حسین. چه می توانست بگوید به طفلی که لحظه­ های آخر عمر خود را می گذراند: عزیز دلم صبر کن،  به زودی به دیدار پدرت می شتابی...

و حرمله ملعون تیری انداخت و عبدالله به دیدار پدر رفت...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۱۹
لیلا دولت آبادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی